معلمی را ستایش می کنم که اندیشیدن را به من بیاموزد ، نه اندیشه ها را .
( استاد شهید مرتضی مطهری )
کسی که مهربان نیست,خدا را نمی شناسد ,زیرا خدا مهر است.
He that loveth not knoweth not God,for God is love
به نام خدایی که آفرید...
دخترک آرام آمد . نگاهش جایی دیگر بود جایی دور شاید در دنیایی دیگر .به شیشه های بسته فکر می کرد به شیشه هایی که تا چند ثانیه ی قبل پایین بودند و با آمدن او بالا می رفتند .باز هم حرفها و التماس های همیشگی آیا کسی هم بود که از پشت آن شیشه ها ی بسته به او فکر کند و به اینکه آیا ستاره ای هم دارد یا نه؟آیا آرزوهایش را...دخترک به همه ی اینها فکر می کرد و هنوز هم نگاهش به جایی دور بود .به ماشین بعد که رسید شیشه پایین بود انگار کسی متوجه حضور اونشده بود با صدایی گرفته و آرام گفت:خانم گل نمی خواین؟زن شیشه را بالا داد و حتی به گلها نگاه هم نکرد و دستش را تکان داد که یعنی:نه نمی خوام برو . شیشه عقب هم بالا رفت و حتی یک لبخند ساده هم نزدند . به ماشین بعد که رسید چراغ سبز شد و دخترک به گوشه ی خیابان برگشت و به آخرین لبخندی که از پشت شیشه ای پایین دیده بود فکر کرد ...
By SoloO
Some people think it is unfair for God to put thorns on roses.Other praise Him for putting roses on thorns...!l
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است ( دکتر علی شریعتی)
معلمی را ستایش می کنم که اندیشیدن را به من بیاموزد ، نه اندیشه ها را .
( استاد شهید مرتضی مطهری )
شاید تقصیر من است زیرا که تو در این نزدیکی هایی و من در دورها دنبالت می گردم...کاش پیدایت کنم!
,و خدایی که در این نزدیکی ست
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید .
گل های چشم پشیمانی می شکفد
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم
هرگز برای غروب کردن خورشید گریه نکن زیرا آن وقت اشکهایت به تو مجال نمی دهد تا زیبایی های ستاره ها را ببینی!
نه صدایم
و نه روشنی
طنین تنهایی تو هستم
طنین تاریکی تو
سکوتم را شنیدی؟
بسان نسیمی از روی خودم بر خواهم خواست
درها را خواهم گشود
در شب جاویدان خواهم وزید.
چشمانت را گشودی:
شب در من فرود آمد
((سهراب سپهری))
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬
لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهان کرد
و گفت: مقصد ما خداست ٬
کیست که با ما سفر کند ؟
کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود .
در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ٬ کسی کم می شد .
قطار می گذشت و سبک می شد .
زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ایستگاه بهشت رسید .
پیامبر گفت :اینجا بهشت است .
مسافران بهشتی پیاده شوند . اما اینجا ایستگاه آخرین نیست .
مسافرانی که پیاده شدند ٬ بهشتی شدند .
اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
درود بر شما ٬ راز من همین بود .
آن که مرا می خواهد ٬ در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید ٬ دیگر نه قطاری بود و نه مسافری ...
( نویسنده : خانم عرفان نظرآهاری )
Solo una mano d'angelo
intatta di seَ,del suo amore per se
potrebbe
offrimi la concavita del suo palmo
perche vi riversi il mio pianto
تنها دست فرشته ای
نیالوده به خویش و عشق خویش
می تواند
پیاله ی دستانش را
پذیرای اشک هایم کند
Alda merini
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...